به گزارش گروه رسانههای خبرگزاری تسنیم، انقلاب اسلامی ایران چه به لحاظ نظری و چه به لحاظ عملی دستاوردهای فراوانی داشته است. اثبات ناکارآمدی نظریات غربی و ایجاد ادبیات جدیدی در حوزه نظری در نظام بین الملل و همچنین ساختارشکنی و شالوده شکنی مفاهیم بین المللی را میتوان از جمله دستاوردهای نظری انقلاب دانست.برای بررسی این موضوع به سراغ دکتر منوچهر محمدی، استاد دانشگاه و پژوهشگر برجسته انقلاب اسلامی رفتیم. از کتابهای وی میتوان به «تحلیلی بر انقلاب اسلامی»، « انقلاب اسلامی در مقایسه با انقلابهای فرانسه و روسیه»، « بازتاب جهانی انقلاب اسلامی»، «دستاوردهای کلان انقلاب اسلامی» اشاره کرد.
انقلاب اسلامی چگونه نظام بینالملل را به چالش کشید؟
نوشته شده توسط منوچهر محمدی | منتشرشده در: مجموعه ۱
منوچهر محمدی، پژوهشگر حوزه انقلاب اسلامی می گوید: انقلاب اسلامی ایران با طرح یک نگرش جدید، نظم حاکم و دوقطبی را بهم ریخت اما نخبگان هنوز هم تحت تاثیر مفاهیم و نظریات غربیها قرار دارند.
*به طور کلی چرا انقلاب اسلامی، نظام کنونی حاکم بر بین الملل را مطلوب نمیداند و در مقابل آن چه حرفی دارد؟
واقعیتی که وجود دارد این است که از عهدنامه وستفالی که 1648 میان اروپاییها منعقد شد، دوره مدرنیزم آغاز میشود که بر اساس آن دین از صحنه سیاست خارج شد و سکولاریزم بر جهان حاکم شده و متریالیزم اساس و مبنای همه تحولات جهان شد و این امر بر اساس یک نظامی که ما به آن نظام سلطه میگوییم، ادامه داشت. مدرنیزم حق را با قدرت میداند و چون غربیها هم مدرنتر هستند و هم قدرت دارند در نتیجه حق با آنهاست! البته این حرکت یک نوع تحولات درون سیستمی هم داشت به این معنا که تا جنگ جهانی اول گفته میشد که جهان باید بر اساس موازنه قوا، روی صلح ببیند و نباید اجازه داد حتی در خودِ اروپا یک کشور، قدرت برتر شود. لذا جنگ جهانی اول بوجود آمد چون آلمان توانسته بود یک قدرت برتر بشود.
بعد از جنگ جهانی اول مسئلهای که مطرح شد موضوع دولت فدرال جهانی بود که ویلسون مطرح کرد. ویلسون بر این مبنا گفت همانطور که در ایالت متحده آمریکا ما توانستیم با یک قدرت مرکزی واحد مسائل بین ایالات را حل و فصل کنیم و جنگهای داخلی را از بین ببریم میتوانیم این الگو و مدل را برای کل جهان اعمال کنیم. یعنی یک قدرت مرکزی کل جهان را اداره کند. لذا بر اساس مسئله دولت فدرال جهانی بود که جامعه ملل به وجود آمد. منتهی نظریه ویلسون حتی در خود امریکا خیلی طرفدار پیدا نکرد و شکست خورد. لذا دوباره مسئله موازنه قوا مطرح شد که این موازنه قوا منجر به این شد که انگلیسیها تلاش کردند آلمان را دوباره احیا کنند که آلمان بتواند در مقابل شوروی که در آن زمان قدرت گرفته بود، یک موازنهای به وجود بیاورد.
نهایتا این موضوع نیز بیست سال بیشتر طول نکشید و جنگ جهانی دوم بوجود آمد. بعد از این در جنگ جهانی دوم روزولت نظریه برادران بزرگتر را مطرح کرد. بحث او این بود که ما در یک خانوادهای هستیم که همه فرزندان آدم و حوا هستیم. وقتی پدر و مادر از میان رفتند مسئولیت اداره خانواده به عهده برادران بزرگتر است. امروز هم برادران بزرگتر، ما پنج قدرت پیروز در جنگ جهانی دوم هستیم. لذا انتخاب اعضای شورای امنیت بر همین اساس بود که البته در عمل پنج برادر بزرگتر به دو ابر قدرت خلاصه شدند که دنیا را بین خود تقسیم کردند.
انقلاب اسلامی و نهضت امام(ره) که در سال 41 شروع شد همه اینها را به چالش کشاند و مطرح کرد که اولاً حق با زور نیست بلکه حق با خداست و ثانیاً این نظام یک نظام سلطه است و دعوای واقعی میان مستکبرین و ملتها و مستضعفین است. حضرت امام(ره) در اینجا بود که با یک نگرش جدید نظام بین الملل را به چالش کشاند و مورد سوال قرار داد.
جملات معروفی از حضرت امام(ره) وجود دارد که میفرمایند آمریکا از شوروی بدتر است، شوروی از انگلیس بدتر است و انگلیس از هر دو بدتر و همه از هم پلیدترند. بعد هم میفرمایند که ما همان قدر که ما با نظام سرمایهداری غرب مخالفیم همان قدر هم ما با نظام کمونیستی شرق مخالفیم. نهایتا این سخن به آن شعار معروف نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی، تبدیل شد. امام مداوای این وضعیت را هم حاکمیت اسلام میدید که اسلام باید در کل جهان حاکم شود و لذا این پدیده جدیدی بود که در حقیقت بر اساس نگاه اسلامی به جهان، نظام بین الملل را مورد سوال قرار داد.
همه حوادث و اتفاقات بعد از جنگ جهانی دوم در قالب قانونمندی همان نظام دو قطبی جهان میچرخید یعنی حتی انقلابها، کودتاها، جنگها و... این دو ابرقدرت، دو طرف ماجرا بودند. حتی در ایران در مورد نهضت مشروطه یک طرف انگلیس بود و یک طرف روسیه؛ معروف است که میگویند مشروطه از دیگ پلوی سفارت انگلیس بیرون آمد! چون انگلیسیها از مشروطه خواهان حمایت میکردند و روسها از مستبدین.
ولی انقلاب اسلامی آمد و این قانونمندی را بهم زد و علیه هر دو قطب حرکت کرد. در نتیجه نظام حاکم و دوقطبی را بهم ریخت به طوری که شوروی و آمریکا در برخورد با نظام اسلامی اختلافات را کنار گذاشتند و هر دو علیه این پدیده جدید به میدان آمدند. لذا واقعیت امر این است که انقلاب اسلامی نه تنها برای سقوط رژیم پهلوی قیام کرد بلکه بالاتر از آن برای مقابله و برخورد با این نظام سلطه که سیصد سال بر جهان دوام داشت، حرکت کرد.
*ما رویکردهای ضدهژمون دیگری نیز میتوانیم به غیر از انقلاب اسلامی در برابر نظام سرمایهداری غرب قائل بشویم. مثلا شعار مارکسیسم حمایت از پرولتاریا بود ولی در عمل خود نیز به نظامی سلطهگر تبدیل شد. جایگاه انقلاب اسلامی در میان این رویکردهای ضدهژمون و در مقایسه با آنها چطور قابل ارزیابی است؟
در مورد مارکسیستها مسئله مهم این است که آنها به اصطلاح تحت عنوان حاکمیت پرولتاریای جهانی علیه نظام سرمایهداری قیام کردند ولی در عمل به همان نوع سلطه و هژمون البته این بار با تعریف خودشان رسیدند.
مارکس معتقد بود کمونیسم و سوسیالیسم مرحله بالاتری از کاپیتالیزم است. یعنی کاپیتالیزم وقتی که به رشد خودش رسید، پرولتاریا یا همان کارگر آگاه از درون علیه آن قیام میکند و پرولتاریا جانشین کاپیتالیزم میشود و دیکتاتوری پرولتاریا را حاکم میکند. یعنی در واقع این باز هم یک نوع سلطه است و با این نگاه مارکسیسم شکل گرفت. مارکس پیش بینی کرده بود که ابتدا در آلمان و انگلیس این قیام پرولتاریا صورت خواهد گرفت. لنین برای اینکه بتواند نظریه مارکسیسم را بر روسیه اعمال کند، حاشیهای بر این نظریه زد و گفت که ما در روسیه نه نظام سرمایهداری داریم و نه کارگر آگاه، لذا ما جانشین پرولتاریا حزب کمونیسم به وجود میآوریم که از طبقه الیت است که این طبقه به نمایندگی پرولتاریایی که وجود ندارد، قیام میکند و قدرت را به دست میگیرد، تا زمانی که پرولتاریا رشد کند و دیگر به حزب نیاز نباشد. در حقیقت یک طبقه پرولتاریا که قسمت عظیمی از مردم را تشکیل میداد به حزب کمونیسم نخبگان تبدیل شد. در نتیجه به جای اینکه اجازه بدهد رشد سرمایهگذاری در آنجا بوجود بیاید از یک مرحله به مرحله خیلی بالاتری پرید. لذا او هم نتوانست تودهها را به خود جمع کند و نه تنها ضدهژمون باقی نماند بلکه خودش هم جزئی از هژمون شد و به همین دلیل شکست خورد.
نظریات دیگری هم مثل ناسیونالیسم به وجود آمد. ناسیونالیسم هم در واقع ابزاری برای نظام سرمایهداری شد. آن هم به این علت بود که در قرون وسطی دین حاکم بود. هم در جهان سرمایه داری اروپا که مسیحیت واتیکان تصمیمگیر بود و مشروعیت خود را از دین میگرفت و هم در جامعه اسلامی که امپراطوری عثمانی حاکم بود. آنها برای اینکه از شر این امپراطوریها خلاص شوند ناسیونالیسم را تجویز کردند. ناسیونالیسم هم باز یک نوع برتری و هژمون را مطرح میکرد. به این معنا که هر جامعه و کشوری خود را یک تافته جدا بافته نسبت به سایرین ببیند و فقط به فکر منافع خودش باشد نه منافع جامعه بشری. لذا این ناسیونالیسم هم درحقیقت نوعی هژمونیسم شد که واژه منافع ملی که هنوز هم به کار برده میشود از ناسیونالیسم گرفته شده و یک نوع هژمون است.
علت اینکه انقلاب اسلامی توانست پیش برود و موفق بشود این بود که بر تودههای مستضعف و پا برهنهها تکیه کرد و جنگ میان فقر و غنا و جنگ میان سلطه گر و سلطه پذیر و جنگ میان مستضعفین و مستکبرین را مطرح کرد و ملتها را با خود همراه نمود. در عین حال حق را با خدا دانست. قرآن میفرماید «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا بانفسهم» لذا میبینیم علیرغم اینکه در مقابل انقلاب که رژیم شاه تا دندان مسلح بود و همه کشورهای سلطه گر و تحت نفوذ سلطه از شاه حمایت میکردند، ملت با دست خالی موفق شد. یعنی شما اگر سیستمهای حاکم را یک هرم ببینید که در رأس این هرم دولتها هستند، بعد نخبهها هستند و در نهایت تودهها در قاعده هرم قرار دارند، عموم انقلاب ها با زدن رأس هرم به پیروزی رسیدند ولی انقلاب اسلامی با زدن قائده هرم به پیروزی رسید. یعنی یک دفعه بنیانهای سلطه از درون فروپاشید و بنابراین نقشی که انقلاب اسلامی بازی کرد این بود که نه برای دیکتاتوری بلکه برای نابودی دیکتاتوری در جهان حرکت کرد و به همین علت هم مورد استقبال قرار گرفت و به عنوان الگویی برای سایر جوامع مطرح شد.
*رهبری معظم انقلاب به هندسه نوین جهانی اشاره کردند و تاکید کردند که جهان در یک پیچ تاریخی قرار دارد از نظر شما این وقایع آیا متاثر از مبانی انقلاب اسلامی شکل گرفته است؟ انقلاب اسلامی در این فرایند چه نقشی میتواند بازی کند؟
مسئله هندسه نوین جهانی و پیچ تاریخی را در کتاب دست آوردهای کلان انقلاب اسلامی مطرح کردهام. در هندسه قبلی جهانی که همان نظام سلطه است، این رقابتها و تعارضات میان رئوس هرمها بوده است. یعنی رقابتها میان دولتها و قدرتهای حاکم بوده است و توده مردم هیچ نقشی در این هندسه قبلی جهانی نداشتند. رقابتها و جنگها از نظر جغرافیایی که در طول این مدت 300 سال بعد از وستفالیا شکل گرفته حالت افقی داشت. یعنی میان یک دولت با چند دولت دیگر درگیری وجود داشت.
ولی ماهیت و محتوای هندسه نوین جهانی که حضرت آقا ذکر کردند با این شرایط متفاوت است. در حقیقت با پیروزی انقلاب اسلامی رقابت و منازعات دیگر میان دولتها نیست بلکه منازعات میان قائده هرم و رأس هرم شکل گرفت. یعنی عمودی است. در این شرایط شما ملاحظه میکنید که قیامهای عمومی که پس از پیروزی انقلاب شکل گرفته مانند بیداری اسلامی یا تسخیر وال استریت و... همه علیه رأس هرم است. ما چنین چیزی را در دوره قبل نداشتیم. به همین علت میبینید که ملتهای جهان با هم متحد شده و به عنوان بازیگر اصلی مطرح شدند. جالب است که میبینیم مجموعه مستکبرین که منافع خود را در خطر میبینند، همه در یک صفاند. لذا من در یک تئوری که ارائه کردم گفتم که ما امروز با دو اردوگاه مواجهیم یکی اردوگاه سلطهگر است و یکی اردوگاه سلطهستیز، که اردوگاه سلطهستیزان از مردم و تودهها تشکیل میشود.
این دو اردوگاه یکی تحت رهبری ایران اسلامی است یکی دیگر تحت رهبری امریکاست. لذا به همین علت مسئله اختلاف ما با امریکا یک اختلاف مبنایی است. چون امریکا اوج استکبار را رهبری میکند و ایران هم اوج استضعاف و مستضعفین را رهبری میکند و تا زمانی که امریکا مستکبر باشد و تا زمانی که ما هم حامی مستضعفین باشیم امکان آشتی بین ما وجود ندارد.
پیچ تاریخی نیز بحث جداگانه و بسیار مهمی است و آن تغییر تاریخ تمدنی جهان در اثر انقلاب اسلامی است. بحث ما این است که تاریخ به سه دوره قابل تقسیم است. دوره قرون قدیم، قرون وسطی و قرون معاصر که هرکدام دارای پیچ بودند و به دوره جدید تبدیل شدند. بعثت پیامبر اعظم اولین پیچ تاریخی ماست. پس از هزار سال دوران تاریکی غرب و اوج عظمت شرق به برکت اسلام از لحاظ علمی و... وستفالیا پدید آمد که نقطه بیداری غرب بود. نهایتا انقلاب اسلامی پیچ سوم تاریخ است یعنی در اثر این پیچ سوم اسلام در حال زنده شدن و احیا شدن است و ما داریم عروج میکنیم و غرب در حال نزول است.
بنابراین انقلاب اسلامی این پیچ تاریخی را شکل داد. علم و دانش و قدرت و نفوذ اسلام و مسلمین به برکت انقلاب اسلامی در حال اوجگیری است و یقینا این اوج گرفتن تا ظهور حضرت ولی عصر(عج) ادامه خواهد داشت. در مقابل غرب در حال فروپاشی است. شوروی که فرو پاشید، خود امریکاییها نیز میگویند که بیش از 10 تا 20 سال نمیتوانند سرپا باشند. میزان بدهی امریکا به جهان 19 تریلیون دلار شده که روز به روز در حال افزایش است.
*ما در بستر انقلاب اسلامی شاهد یک نوع ساختارشکنی و شالودهشکنی در مفاهیم بین الملل هستیم ولی به نظر می رسد که ما در همین حد توقف پیدا کردیم و نتوانستیم نظریات قوی در حوزههای مختلف مثل اقتصاد و روابط بین الملل و... به وجود بیاوریم. به نظر شما گامهایی که باید طی کنیم تا به وضعیت مطلوب برسیم چیست؟
مقصر نخبگان و فرهیختگان جامعه ما هستند که متاسفانه نتوانستند پا به پای تودههای ما هم انقلاب را درک کنند و هم مسیر را برای تودهها هموار کنند. نخبگان هنوز هم تحت تاثیر مفاهیم و نظریات غربیها قرار دارند وگرنه مردم حرکت خود را خوب شروع کردند و همه نظریات غربی را زیر پا گذاشتند.
چند ماه قبل از پیروزی انقلاب سازمانCIA وDIA که دو سازمان اطلاعاتی امریکا هستند در گزارشی که به کارتر دادند گفتند که رژیم شاه نه تنها در مرحله پیش از انقلاب نیست بلکه تا 10 سال آینده هم محکم و استوار بر سر قدرت میماند.
این محاسبه اشتباه به خاطر چارچوب غلطی بود که نظریه پردازان غربی ارائه داده بودند که میگفتند برای انقلاب باید اول ساختار فروبپاشد تا انقلابیون ترغیب شوند روی این خرابه سوار شوند. بنابراین مشکلی که داشتند این بود که نمی توانستند درک کنند که انقلاب اسلامی پدیدهای نوظهور با معیارهای جدیدی بود.
این نوع نگاه متاسفانه در بسیاری از نخبگان ما اثر داشت که تحت تعالیم غرب بودند مانند نهضت آزادی و ملیگراها. یک نوع احساس جاذبهای به غرب وجود داشت که به از خود بیگانگی تبدیل شده بود. یعنی هر چه از غرب میآمد خوب بود.
در کشور ما از خود بیگانگی و بیگانه پرستی در ذهن افراد آنچنان نفوذ کرده که این مسئله موجب شده که نخبگان ما نتوانند وظیفه خود را ادا کنند و آنچه که اتفاق افتاده را به صورت تئوریک و ساختار دربیاورند. ضعفی که ما الان در اقتصاد داریم ناشی از همین نگاه به بیرون است. نگاه به ظرفیتهای درونی یک نگاه ارتجاعی تلقی میشود. کارگزاران سازندگی به صراحت میگویند که ما باید همان اقتصاد لیبرالیستی غرب را اجرا کنیم. نگاه نخبگان ما همان نگاه مادیگرایانه است که نمیتوانند یک ساختار سنتی و بومی ایجاد کنند. به جای نگاه به درون همچنان نگاه به بیرون دارند.
ملت ما توانسته در علم و دانش آنقدر پیشرفت کند که از رتبه 200 تبدیل به یکی از 10 قدرت اول جهانی شود. در حوزه علوم انسانی هم باید این اتفاق بیفتد. شرایط در علوم انسانی خیلی سختتر است چون ما در علوم تجربی تنها کافی است با استفاده از تجربه غربیها، خودمان یک صنعت و علم بومی ایجاد کنیم ولی در علوم انسانی باید مبنا را تغییر بدهیم. یعنی باید در ابتدا مبانی سکولاریستی و متریالیزم غرب را نفی کنیم و بعد از دریچه اسلام به مسائل نگاه کنیم. تا زمانی که نگاه سکولاریستی غربی را نفی نکنیم نمیتوانیم در علوم انسانی جهش و تئوری پردازی کنیم. انقلاب ما یک انقلاب فرهنگی است و مادی نیست بنابراین این وظیفه و رسالت فقط و فقط بر عهده نخبگان و دلسوزان انقلاب است که قلم به دست بگیرند و جایگاه خود را تغییر دهند.
منبع:مهر
آخرینها از منوچهر محمدی
نظر دادن
از پر شدن تمامی موارد الزامی ستارهدار (*) اطمینان حاصل کنید. کد HTML مجاز نیست.